این مطلب علمی - علمی تخیلی است . بیشتر علمی است تا علمی تخیلی . تحلیلی است بر داستان کوتاه آیزاک آسیموف :‌
 
the last question


صدای شخص اسیموف که این داستان را در رادیو می خواند را می توانید در یوتیوب بشنوید ( یا لااقل بروید و ببینید چقدر پایانش را با احساس و صلابت می خواند ) . اسیموف داستان های کوتاه بسیاری دارد ، هر کدام بر اساس ایده ای هوشمندانه شکل گرفته اند و در پایان شما را راضی و مشتاق به خواندن باقی داستان هایش می کند . ولی در این میان چند داستان از این حد فراتر رفته و شما را شگفت زده می کنند. هم به نظر من و هم به نظر خودش (‌همانطور که در صوت رادیوی بیان میکند )‌ داستان آخرین پرسش در این میان اول است . 

اسیموف شیمیدان است ، شیمی شاید خیلی در نوشتن داستان های سای فای به کار نیاید ، ولی اسیموف در این زمینه مشکلی نداشته است . همانطور که از دوران دبیرستان هم به یاد دارم یکی از بحث های مورد علاقه شیمیدان ها که از فیزیک به امانت گرفته اند ، مبحث انتروپی و جهت زمان است . بن مایه اصلی این داستان نیز از همین علاقه اسیموف به عنوان یک شیمیدان به انتروپی شکل گرفته است . 

در تمام جهان یک جهت مرجح وجود دارد و آن جهتی است که انرژی رو به بی ارزش شدن گذاشته ، بی نظمی به حد اعلای خود رسیده و شرایط برای زندگی ما سخت و سختر می شود . سرعت رخدادن این حادثه به قدری نیست که بتوانیم در طی زندگی خودمان یا با گذشت صده ها یا هزاره ها حسش کنیم ، بلکه نیاز به گذشت میلیون ها و میلیارد ها سال است که با آن بخش تلخ از این قانون که اسیموف به ان می پردازد روبرو شویم . اسیموف نیز چنین کرده است و در داستان خود ما را از دنیای آشنای فعلی جدا کرده و میلیارد ها سال به جهانی انتزاعی که فقط در کاغذ می گنجد و تصور و آن غیر ممکن است ، ولی با اینحال به دست خودمان رقم خورده می برد . جایی که انسان بالاخره با عواقب این قانون عجیب روبرو می شود . 

فرض کنید مرگ شما مقدر شده است . نه آنگونه که در فیلم ها برای قهرمان ها مقرر می شود و به سادگی از آن می گذیرند . فرض کنید مرگ ما به عنوان یک اصل در این جهان مقرر شده است . این اصل همان قانون دوم ترمودینامیک است که بیان می کند بی نظمی جهان پیوسته رو به افزایش است . موجوداتی مثل ما که زندگیشان بی نهایت بر اساس نظم بیولوژیکی درون و بیرونشان بنا ریخته شده در اثر این قانون بسیار اسیب می پذیرند . البته فرصت برای وفق پیدا کردن زیاد است ، ولی این وفق پیدا کردن تنها به تاخیر انداختن امری مسلم است.

صحبت های فوق را ناامیدانه برداشت نکنید . ما انسان های امروزی هرگز با آن برخورد نخواهیم کرد . موجودی که با آن برخورد خواهد کرد (‌اگر بکند ) انقدر پیشرفت کرده و ارتقا یافته و با ما تفاوت پیدا کرده اند که شما اصلا دلتان برایشان نمی سوزد و اصلا نخواهید گفت : « بیچاره فرزندانمان !‌ » . همینطور که در موقع خواندن داستان هم هیچگاه با احساس دلسوزی به پایانش نمی رسید ! 

اگر غایت مقصود هر فیزیکدانی مثلا دست یافتن به نظریه یگانه ی همه چیز باشد ، غایت هر نویسنده علمی تخیلی ای توصیف جهان هستی تا لحظه انتهایی خود است ، این کاری است که اسیموف در جاه طلبانه ترین داستانش به ان دست زده است و از پا جلو گذاشتن در زمان و پیشگویی وضیعت تمدن انسانی در ان اعصار هیچ ابایی به خرج نداده است . هیچ رد پایی از اعتقاد به ماورا الطبیعه در این داستان مشاهده نمی کنید و در پایان نیز که اسیموف یک پایان رویایی را رقم می زند برایتان مسلم میشوید این نویسنده لا اقل موقع نوشتن داستان به هیچ خدایی فکر نمی کرده است .