وقتی چشمانش را گشود ترکیبی از رنگ های سفید و سبز دید .

شما ممکن است بپرسید : « چه کسی چشمانش را گشود ؟ »

سوال بجایی بود . در حقیقت خود او هم این سوال را از خود پرسید و بلافاصله به دنبال جواب گشت . 

اولین چیزی که به ذهنش رسید یک نام بود : 'جاکوب ادینگتون' 

با خودش گفت :‌ « این جاکوب ادینگتون باید حتماً آدم معروفی باشد ... چون اسمش در ذهن من در رتبه نخست قرار دارد ! »

اندکی عمیق تر کند و کاو کرد . دید در رتبه دوم نام پیامبرش است !‌ یعنی جاکوب ادینگتون از پیامبرش هم مهم تر بود ؟‌

این برایش عجیب بود و مشکوک . چند ثانیه بیشتر اندیشید و بعد ...

یادش آمد جاکوب ادینگتون خودش است ...

و این طبیعی است که اسم یک نفر در ذهن خودش در رتبه نخست باشد ... 

هر چند جاکوب ادینگتون آدم معروفی نبود ...

سعی کرد چشمانش را ببندد تا از کابوس بیداری رهایی یابد .

futurocscope

فیوچروسکوپ . فصل ۷