سفید و سالمون دو تا ماهی معمولی اند . آنها هیچ چیز به خاطر نمی سپارند ، به جز آخرین جمله ای که شنیده اند .
- سلام سالمون
- سلام سفید
- سلام سالمون
- سلام سفید
- سلام سالمون ، چطوری؟
- من خوبم خداروشکر تو چطوری ؟
- من سالم و سر حالم ، آب امروز خیلی خنکه ، راستی خانوادت چطورن ؟
- نمیدونم .
- چی رو نمیدونی ؟
- من هیچی نمیدونم . توی حافظه ی من به جز اخرین جمله ای که تو میگی برای چیز دیگه ای جا نیست. در واقع من بهت نمیتونم بگم چی رو نمیدونم ولی میتونم بگم چی رو میدونم و اون اخرین جمله ی توست که از من پرسیدی "چی رو نمیدونی ؟"
- اه چه جالب من هم درس مثل تو ام
- واقعا ؟ چطور مگه ؟
- چی چطور مگه ؟
- هان ؟
- من خیلی گرسنمه ، تو چطور ؟
- من هم گرسنمه .
- به نظرت چند دقیقه س که ما داریم با هم صحبت میکنیم ؟
- نمیدونم شاید بیست دقیقس داریم صحبت میکنیم
- منم همین حدسو میزنم . الان حسابی گشنم شده
- منم هم گشنمه . باید یه فکری برای غذا بکنیم .
- خوب باید جلبک پیدا کنیم
- آه مگه تو هم گشنته ؟
- اره من خییلی گشنمه باید جلبک پیدا کنیم .
- جلبک رو موافقم .
- بریم سراغ جلبکا .
- بریم ...
چند دقیقه بعد اندو در کف دریا سطح مرجان های کهنسال را میروبیدند و گرسنگی خود را برطرف میکردند.
- هی من دیگه گرسنه نیستم
- من هم سیر شدم
- از خونوادت چه خبر ؟
- خونواده ؟ نمیدونم یادم نمیادشون . اوه ... یک چیز خیلی غریب ... یک لالایی که مادرم برام میخوند ... اره اینو یادم مونده . فکر کنم خوانده م حالشون خوبه . لااقل مطمئنم حال مادرم خوبه .
- که اینطور
- آره
- چیزی گفتی ؟
- نمیدونم. تو شنیدی من چیزی بگم ؟
- اگرم شنیده باشم چیزی بگی دیگه یادم نمونده.
- تو هم حافظه ت مثل من ضعیفه ؟
- مطمءن باش حافظه ی من از تو ضعیف تره
- نه اقا این موردرو کور خوندی من از بچگی به حافظه ی داغون شهرت داشتم .
- به نظرت چرا ما هممون حافظهمون ضعیفه ؟
- درست یادم نمیاد ولی فکر کنم این سوال سوال شماره یک زندگیم بوده . واقعا ارزو دارم به جوابش برسم
- خوب اون چه سوال بزرگیه که سوال شماره یک زندگیته توضیح بده ما هم بفهمیم .
- هان ؟ سوال شماره یک زندگیم ؟ فکر کنم اینه که چرا وقتی یه ماهی دور میشه محو میشه .
- من جواب این سوال رو میدونم !
- کدوم سوال ؟
- سوال ؟ کسی اینجا در مورد سوال صحبت کرد ؟
- رفیق به نظر میاد گیج شدی ، بزار از گیجی درت بیارم ، گرسنت که نیست ؟
- گرسنه ؟ نه ممنون . شکمم پره .بگو ببینم چطور میخوای منو از گیجی دربیاری ؟
- خیلی ساده این کارو میکنم . فقط تو باید در ازاش بها پرداخت کنی .
- با بد خلقی گفت : من بها پرداخت کنم ؟ که چی بشه ؟
- بله باید پرداخت کنی . هیچ چی مجانی نیست .اگه به من بدهکاری معطل نکن . من پول لازمم ، البته حدس میزنم .
- من به راحتی میتونم کاری کنم که این موضوع از سرت بپره و دست از سر من برداری .
- چه موضوعی ؟
- رفیق به نظر میاد تو گیج شدی .
- ما هممون گیج شدیم . من متنفرم از وقتایی که گیج میشم . انگار حالت تهوع بهم دست میده .الان هم همینطورم .
- اوه تو یک جمله گفتی . هیچ دقت کرده ای یک جمله دنیای ما رو میسازه . تمام آینده ما بر اساس همین یک جمله ساخته میشود
- یا شاید یه جلبک سبز خوشمزه دنیای ماست !
- نه دنیای ما فقط به یک جلبک سبز خلاصه نمیشه ، باید چیزی فراتر از اینها باشه ، چیزی مقدس تر از شکمیات بزار فکر کنم ببینم .
- اگه نظر منو بخوای میگم دنیای ما با بر پایه اخرین جمله ایه که توی ذهنمون داریم
- نظر خوبیه ولی من بیشتر فکر میکنم دنیای ما بر پایه جلبک هاست .
- گرسنه ای ؟
- نه من سیر سیرم .
- پس سیری ؟ مطمئن ؟
- اره سیرم
- اب خنکه ؟
- اره البته که خنکه مگه حس دماسنجیت از کار افتادن .
- اگه تو فکر میکنی شاید اینطوری باشه ، شاید حس دماسنجیم از کار افتاده .
- برای ازمایش بگو ببینم اب خنکه ؟
- آب اره خنکه ، حالا این ازمایشت چی هست ؟
- ازمایش من ؟ مربوط به دمای ابه ؟ نمیدونم شاید دارم ظرفیت گرمایی ویژه ی اب رو اندازه میگیرم.
- برای چی یه نفر باید ظرفیت گرمایی ویژه اب رو اندازه بگیره ؟
- نمیدونم شاید زده به سرش
- کی زده به سرش ؟
- تو این دوره زمونه هم زده به سرشون .
- من همینطور فکر میکنم
- ما باید دوستای خوبی بشیم . مثل هم فکر کنیم .
- جداً ؟
- اره جداً ! من هیچوقت با هیچ کس شوخی ندارم
- گاهی حس میکنم مکالماتمون پوچ و بی معناست و هیچ هدفی رو دنبال نمیکنه
- خیلی حس بدیه اره راستش به منم زیاد دست میده این حس
- به نظرت چند وقته داریم با هم صحبت میکنیم ؟
- نمیدونم شاید پنح دقیقه
- زمان چه زود میگذره
- بله
- نه خیر
- چرا اینو گفتی ؟
- چیز بدی گفتم ؟
- فکر نکنم ، توو ماهی خوبی هستی ، حرف بد نمیزنی.
- ازکجا میدونی ، شاید من در گذشته جنایات و گناهان بسیاری مرتکب شده باشم .
- واقعا چنین چیزی یادته ؟ من تنها چیزی که از کذشته یادمه لالایی مادرمه .
- اه چه جالب ، من هم لالایی مادرم توی خاطراتم هست
- منم دقیقا همینىو توی خاطرم دارم ، یعنی ممکنه ما برادر باشیم ؟
- برادر ؟ نه ممکن نیست ... ما از گونه های متفاوتیم .
- حیف شد من به جز مادرم از هیج کدام از اقوامم خبر ندارم
- من همینطور
- تو هم گرسنته مثل من ؟
- اره البته
- اه چه جالب زیرمون پر جلبکه !
- و جالبتر ازون میدونی چیه ؟ من گرسنمه.
- من هم گرسنمه .
- بریم به سوی جلبک ها
- بریم ، فقط ... من، یه اکراهی دارم .
- چه اکراهی داری از رفتن ؟
- از رفتن فکر نکنم هیچ اکراهی داشته باشم
- ولی من داره احساس بدی بهم دست میده
- چه احساس بدی ؟
- حس گرسنگی فکر کنم
- اوه البته باید بریم جلبک بخوریم
- جلبک بخوریم تا سیر بشیم
- فکر خوبیه . فقط به نظرت ممکنه جلبک غیر از سیر کردن ما خاصیت دیگه ای هم داشته باشه ؟
- جلبک ؟ جلبک موجب رشد ما میشه.
- فقط همین ؟ من فکر میکنم شاید جلبک موجب فراموشی ما هم بشه .
- اوه فراموشی ! لعنت بر فراموشی .
- واقعا تف به فراموشی .
- لعنت به فراموشی
- تف به فراموشی
- لعنت به فراموشی
- اعصاب خودتو خورد نکن . بیا بریم جلبک بخوریم . فراموشی همیشه هست کاریش نمیشه کرد . از قدیم گفتن تف به فراموشی .
- اره واقعا لعنت به فراموشی .
من فکر میکنم حافظه فقط با یک جمله مثل راه رفتن روی یه سطح بدون هیچ اصطکاکی میمونه.یعنی غیر ممکنه.اگه فقط قرار باشه آخرین جمله یادشون باشه هیچوقت سیکل سلام کردنشون تموم نمیشه یا اصلا همدیگه رو یادشون نمیاد که به همدیگه سلام کنن.من فکر میکنم احتمالا یه حافظه غیرمستقیمی حافظه یه جمله ایشونو پشتیبانی میکنه.یه چیزی مثه ضمیرناخودآگاه.که مثلا خودشون یادشون نمیاد ولی یه روند خاصی برای جواب دادن دارن.مثلا تو اون قسمتی که درباره زندگی بعد از مرگ حرف میزدن در آخر ماجرا باز هم به همون فکر میکردن درحالی که یادشون نبود قبلا دربارش حرف زدن.پس این حافظه ی ضعیف مخفی ساپورتشون میکرده
یا مثلا در قسمت دوم این گفت و گو
- چرا این حرف رو میزنی
- چونکه ... نگاه کنید من تاج دارم !
جوابش باید میشد کدوم حرف و میزنم ولی یادش مونده بحث سر پادشاهیه!
به هرحال تصور دنیا فقط با یه جمله خیلی کار سختیه و نشون دهنده ی خلاقیت فراوان نویسنده است!