سال 3619هجری شمسی ، زن قایق را متوقف ساخت و خطاب به مرد گفت:«همینجاست... درست 50 متر زیر قایق. لباس غواصی ات را آماده کن...»

چند دقیقه بعد هر دو خود را از قایق به درون آب های آرامی که هر سویشان را تا افق احاطه کرده بود، رها ساختند و درحالیکه به آن سوی که تشعشع خورشید در آب هدایتشان میکرد شنا کردند، به عمق تاریکتر آب نزدیک شدند. چراغ قوه هایشان را روشن کردند و جداگانه به گشت و گذار بر کف دریا که شنی یکدست آنرا پوشانده بود مشغول شدند. زن درون میکروفونش خطاب به مرد گفت:

 - ما فاصله ی چندانی با شهری که حدود دوهزار سال پیش در این مکان وجود داشت نداریم. به آن می گفتند "مرودشت".

مرد نگاهی به منظره ی تخت شن های زیر آب انداخت و به زن که از او تنها نوری در فاصله ای دور مشخص بود گفت:

- آن شهر هم زیر آب است مگر نه؟

- بله، کاملاً زیر آب. پس از اینکه گشت و گذارمان در اینجا به اتمام رسید،  به آن شهر خواهیم رفت... ساختمان های هزار ساله ی بسیاری از آن دوران به جای مانده اند که همیشه توریست ها را برای دیدنشان میبرم... امّا چیزی که اینجاست... اگر پیدا شود، که البته سخت پیدا میشود... ارزش بسیار بیشتری دارد. ما همه ی توریست ها را به اینجا نمی آوریم! 

مرد ازین اقبال به خود بالید و با همّت بیشتری جستجویش را ادامه داد و شاید همین همّت بیشترش بود که او را برخلاف بسیاری دیگر، به آنچه که باید، رساند... مرد ستونی در مقابلش دید و فوراً زن را خبر کرد:«بیا اینجا... یک چیزی پیدا کردم. »

زن رسید و گفت : «خودش است! این یک ستون از "تخت جمشید" است. بنایی که پنج هزار سال پیش به دست هخامنشیان ساخته شد.» 

مرد با حیرت فقط به آن خیره شد، بدون اینکه برایش مهم باشد که جریان آب بیشتر جزییات ستون را در طول زمان ساییده است و به لحاظ زیبایی شناختی چیزی از آن باقی نمانده. فقط به این اندیشید که مردمانی از پنج هزار سال پیش با دست خود این ستون را اینجا گذاشته اند تا او آنرا از پشت ماسک غواصی نظاره کند. اندکی بعد که این شور در او خوابید گفت:

- حال از کجا میدانید این ستونی از تخت جمشید است و نه یک تکه سنگ معمولی.

- تو خودت از کجا فهمیدی؟

- من فقط احساس کردم شاید این همان چیزی باشد که دنبالش هستیم... امّا شما باستان شناسید... شما حتماً ورای حدسیات و حسیّات میروید!

- بله ... البته... بیا تا بهت نشان دهم که چطور مطمئن میشویم...


زن، مرد را به سوی آنچه در پایین ستون بود برد. آنجا... کمی بالاتر از مکان اتصال ستون به زمین... برآمدگی هایی غیر معمول بر سطح ستون بود... زن به نرمی با انگشتش آنها را لمس کرد. گویی نمیخواست ذره ای ارزش آنها را خراش دهد. مرد پرسید: - این بر آمدگی ها چیست؟

- بیشترشان را در طول  دو هزار سال اخیر آب محو ساخته است... امّا این یکی را ببینید... اینکی هنوز واضح است... چون پدید آورنده اش آنرا عمیق کنده است... 

- یک نوشته است... مگر نه؟

-بله ... اگر خوب دقت کنید، این متن حک شده  را می بینید :

"جواد و ممّد - نوروز 1396- جای بقیه رفقا خالی"

-واقعاً شگفت انگیز است... این متن 2 هزار سال پیش حک شده است... تا یکروز ما بیاییم و آنرا پنجاه متر زیر آب نظاره کنیم...


و سپس هر دو آنجا در ستایش این حکاکی باستانی، چند دقیقه ای در سکوت نظاره اش کردند و به آرامی با انگشتان خود جواد و ممّد را پیمودند.