Neon Genesis Evangelion
 
هر چیز که در مورد انیمه می‌دانید و شنیده‌اید و می‌پندارید را دور بریزید چرا که در اینجا با یک پدیده مقابلیم. من فن این انیمه نیستم، در اینجا هم شما را دعوت به دیدن آن نمی‌کنم. خودم برای کسب تجربه در زمینه‌ی سای‌فای آن را تماشا کردم. حال تنها کاری که در قبال آن خود را مسئول می‌بینم این است: معرفی، ستایش و هشدار.
 
تا اطلاع ثانوی خطر اسپویل وجود ندارد.
 
 
 
ایونگلین انیمه‌ی عجیبی است. نخست به صورت یک سریال 26 قسمتی (با قسمت‌های 20 دقیقه‌ای طبق معمول انیمه‌ها) تحت عنوان Neon Genesis Evangelion در سال 1995 پخش شد و به همراه فیلم انیمه‌ی سینمایی End of Evangelion در سال 1997 داستان به سرانجام خود رسید. از سال 2007 ساخت مجموعه فیلم‌های سینمایی به نام Rebuild of Evangelion آغاز شد، که تاکنون سه قسمت ازین فیلم‌ها پخش شده و چهارمی در دست ساخت است. مجموعه‌ Rebuild of Evangelion در ابتدا خلاصه‌ای از انیمه‌ی سریالی در قالب فیلم‌های سینمایی با انیمیشن‌هایی قوی تر، مجهز شده به ابزار‌های کامپیوتری به نظر می‌رسد. امّا با ادامه دادن آن متوجه می‌شوید داستان  Rebuild of Evangelion  از سریال اولیه فاصله‌ی بسیار زیادی میگیرد و در واقع پایان جایگزینی برای آن محسوب می‌شود، به همان اندازه بلند پروازانه. پس ترتیب استاندارد دیدن انیمه این طور است:
1- Neon Genesis Evangelion بیست و شش قسمت.
2- End of Evangelion
4-Evangelion:1.0 You Are (Not) Alone
5-Evangelion: 2.0 You Can (Not) Advance
6-Evangelion: 3.0 You Can (Not) Redo 
هر چند من خود نخست به این ترتیب انیمه‌ها را دیدم: 4 سپس 5 سپس 6 سپس 1 سپس 2. که ترتیب بدی نبود ولی بسیار گیج کننده بود.
حال که به شما گفته‌ام چه ببینید. طبیعی است که برای دیدن آن انگیزه بوجود بیاورم. ولی نمی‌خواهم این کار را کنم. در واقع می‌خواهم به شما بگویم چرا این انیمه را نبینید! نظرتان چیست؟
چرا این انیمه را نبینیم؟ خب علت زیاد است. نخست برای آنهایی که پاک پاکند و با دنیای انیمه آشنایی ندارند. بگذارید علت بیاورم که چرا بهتر است کلاً سراغ انیمه نیایید. برای همین مورد نیز علت زیاد است. رویکرد غالب مردم به انیمه غلط است. انیمه یک بستر بسیار بزرگ و یا به عبارتی یک ابزار برای داستان گویی است. ابزاری که مردمانی در یک جزیره در شرق آسیا آن را ابداع کرده و در آن به استادی رسیده‌اند، گستره‌ی استفاده‌ای که ازین ابزار می‌شود باورنکردنیست. از استفاده‌های بسیار گسترده‌ی غیر اخلاقی گرفته تا ساخت برنامه برای کودکان یا بیان مضامین دیوانه‌وار روان‌شناسانه و علمی‌تخیلی‌های عمیق و فلسفی. این ابزار همانقدر که متعلق به کودکان است، به بزرگسالان نیز تعلق دارد. اگر کسی هستید که گمان می‌کنید نمی‌توانید این ابزار را با آن چشم‌های درشت درخشانشان و موهایی با رنگ‌هایی که در واقعیت یافت نمی‌شود را هضم کنید، و یا ازین بابت که این ابزار مختص کودکان است یا از سویی دست این ابزار را آلوده به صنعت محتواهای غیر اخلاقی می‌دانید و ازین رو دیگر آب‌تان با آن توی یک جوب نمی‌رود، چه بهتر! من هم به جد پیشنهاد می‌کنم قدم در دنیای انیمه نگذارید. دنیای آن بیرون وسیع است و ابزار سرگرمی و خوراک ذهن بی‌نهایت.
حال ولی اگر کار از کار گذشته است و چندتایی انیمه دیده‌اید و (بدون شک) ژاپنی‌ها اعتماد شما را جلب کرده‌اند (مثلاً کارهایی از میازاکی یا انیمه‌های سریالی معروف این روزها را پسندیده‌اید) می‌خواهم التماستان کنم که اوگلین را نبینید! نخست یک نگاه به سبک این انیمه بندازید: Mecha. که به معنای انیمه‌هاییست که در آنها روبات‌های غول پیکر و قدرتمندی وجود دارند، می‌جنگند، تیراندازی می‌کنند، این ور و آن ور می پرند و زرق و برق دارند و خلاصه برای پسر بچه‌ها و به این هدف که بعد از پایان انیمه با فروش عروسک‌های آن ربات‌ها به درآمد بسیار زیادی برسند ساخه شده اند.
 انیمه‌ی اوگلین پر است از رسم تصاویر و قرار دادن کارکترها در روابط و موقعیت‌های غیر اخلاقی، پر است از امراض روانی(به گفته‌ی خود سازنده‌ی انیمه، تک تک شخصیت‌ها از بیماری‌های روانی بخصوص رنج می‌برند) مملو است از جهان‌بینی‌ای ثقیل و غم انگیز، نمادهای مذهبی را به طرز دیوانه‌وار و بی‌پروا به منظور راز آلود کردن داستان خود به کار می‌برد و شما را در نهایت با داستانی رها می‌سازد که هیچ ارزش اخلاقی‌ای را در شما زنده نمی‌کند، نه خانواده را ستایش می‌کند، نه برای بشر ارزش قائل می‌شود، نه چیزی به نام عشق، نه علم، و نه هیچ‌چیز دیگر را ارج نمی‌نهد و خلاصه این که به قول برخی: انیمه‌ی مریضی است و سازنده‌ی آن هیدئاکی آنو آدم دیوانه‌ای است که پس از ترخیص از تیمارستان این انیمه را ساخته است. با این همه دلیل من به هیچ کس که خیر و صلاحش را بخواهم تماشای این انیمه را توصیه نمی‌کنم.
این انیمه فن بیس بزرگی دارد. افراد بسیاری به اصطلاح فن و طرفدار پر و پاقرصش هستند. امّا غافل از این که انیمه به خود این طرفداران نیز خیانت می‌کند و در هیچ کدام از پایان بندی‌های متعدد خود، به شیوه‌ای که عمد سازنده در آن نمایان است، رضایت آن‌ها را جلب نمی‌کند. انیمه به هیچ وجه به سطح طرفداران خود تنزل پیدا نمیکند و به گونه‌ای ازین محدودیت‌ها آزاد است. اگر کسی بخواهد به درجه‌ی والایی از فن  اونگلین بودن برسد، درواقع نباید فن حقیقی آن باشد، باید فاصله‌ی خود را با این انیمه حفظ کند، ته سالن سینما بنشیند و فقط آرام و با طمائنینه برایش دست بزند، نباید دلباخته شخصیت‌هایش شود(اتفاقی که برای بسیاری می‌افتد و ملت گول ظاهر پر از جذابیت جنسی بسیاری از شخصیت‌های آن را می‌خورند و از هدف اصلی انیمه باز می‌مانند). انیمه در صدد راضی سازی هیچ کسی بر نمی‌آید الّا مگر خود سازنده، "آنو"یی که ظاهرش خیلی گوگولی می‌زند ولی اگر انیمه را ببینید احتمالا بترسید زیر یک سقف با او تنها بمانید.
برای این که تعادل برقرار شود، کمی از انیمه تعریف خواهم کرد. این انیمه بی‌نظیر است. خوراک ذهنی روزها و ماه‌هایتان خواهد شد اگر درکش کنید. در نگرش‌های فلسفی و روانشناسانه‌ی خود مرزهای جنون آمیزی را در هم می‌شکند. این انیمه همچنین غنای تصویری و طراحی بی‌نظیری دارد، طراحی و نمایش تکنولوژی در آن از نظر من بی نقص است و حتی سطح خلاقیت موجود در آن می‌تواند الهام بخش طراحانی باشد که در آینده واقعاً خیال ساخت این ربات ها به سرشان می‌زند. دقت به جزییات در طراحی مثلا ربات‌ها در آن باعث می‌شود که لحظه‌ای خیال کودکانه و غیر واقعی بودن آن‌ها به ذهنتان نیاید. نحوه‌ی چیدن رازها، سلسله وار بودن آنها و همچنین دست و دلباز بودن آنو در مطرح کردن و گره باز کردن از رازها واقعا جاه طلبانه و نفس گیر است. رازهای این انیمه با خلقت جهان و  انسان و ماهیت او گره خورده‌اند و با این بلند پروازی‌ها هوش از سر کسی مثل من می‌پرانند. در آخر انیمه دنیا به پایان می‌رسد، که این نیز به نوبه خود خفن است. موسیقی انیمه براستی لایق گوش دادن مجدد و مجدد است. شخصیت‌های اغراق شده در این انیمه وجود ندارند، همه با مشکلات روانی و سختی در تصمیم گیری‌ها، مثل مردم واقعی، دست و پنجه نرم می‌کنند. روابط میان شخصیت‌ها پیچیده و بسیار جذاب است. این انیمه پر است از انفجار‌هایی به وسعت قاره‌ها و ربات‌هایی که مرزهای خشکی و آب و فضا را می‌درند. اسلحه‌هایی که  با شلیک خود کوه ذوب می‌کنند، و همه‌ی این‌ها حساب شده و با توضیح علمی درخور در کنارش. به همراه هزار و یک ایده‌ و ریزبینی جذاب علمی تخیلی که با گذشت بیست  سال حتی ذره‌ای غبار کهنه‌گی رویشان ننشسته است و با گذشت هر اپیزود بیشتر رو 
می‌شوند.
 
 اگر این سواستفاده از نمادهای مذهبی نیست، پس سواستفاده از نمادهای مذهبی چیست؟
 
فکر کنم وقت خوبیست که خلاصه‌ای از داستان انیمه بگویم: پانزده سال از انفجار عظیمی که در قطب جنوب رخ داد و نیمی از جمعیت انسان‌ها را از بین برد می‌گذرد. موجوداتی غول آسا که Angels نام دارند، به زمین حمله می‌کنند و تنها هدف آن‌ها به نظر نابودی باقی‌مانده‌ی نسل بشر است. تنها امید انسان‌ها برای نابود کردن این به اصطلاح فرشتگان، ربات‌های غول‌پیکری هستند که کنترل آن‌ها فقط به دست نوجوانانی با توانایی بخصوص ممکن است. این ربات‌ها ایونگلیون‌ها نام دارند و شخصیت اصلی داستان، شینجی ایکاری، یکی از معدود افرادی هست که می‌توانند ایونگلین‌ها را خلبانی کنند. 
در ابتدا فرشته‌ها ممکن است شما را به یاد هیولاهایی از فیلم‌هایی همچون گودزیلا، یا Pacific Rim بیندازد. امّا به مرور با دیدن شمایل و قدرت‌های عجیب آن‌ها در می‌یابید مثلش را هیچ کجا ندیده‌اید. 
 
امان از این نگاه
 
اطلاع ثانوی: اسپویل‌ها هجوم می‌آورند! ترسوها می‌گریزند شجاع‌ها را باکی از اسپویل نیست.
 
آه که سخن از پایان انیمه شد! باید آن‌ را با دقت کنکاش کرد، پایان انیمه‌ی اصلی(سریال+End of Evangelion) و نه ریبیلدها، در تاریخ بی‌سابقه است. و این درست همان نقطه‌ای هست که گفتم سریال ناگهان اوج می‌گیرد و تمام هوادارن را بر زمین جا می‌گذارد و خودش در آسمان گم می‌شود.
 
 پس از پایان سریال، و عدم رضایت هواداران از شیوه‌ی پایان‌بندی‌ای که آنو پیاده کرده بود، موج خشم طرفداران(چند تهدید به قتل برای او فرستاده شد!) او را وا داشت که End of Evangelion را بسازد و حتی داستان را در جایی عجیب‌تر به پایان ببرد که این بار هواداران بترسند اگر باز اعتراض کنند آنو باز سماجت به خرج بدهد و داستان سر از جایی در بیاورد که هیچ ذهنی قادر به درکش نباشد!
 
بگذارید پایان سریال را توضیح بدهم. نترسید. همانطور که گفتم شجاع باشید. این سریال در مورد چیست؟ در مورد تعدادی نوجوان که به منظور نجات بشریت استخدام شده‌اند. این اولین قدم عظیم سریال برای واقع‌گرایی بوده است که این سوال را مطرح کرده است: چرا باید این نوجوانان توانایی روحی لازم برای این کار را داشته باشند؟ و بعد آنو دیده است که هیچ لزومی به این کار نیست! با خود گفته است: به هر کدام ازین نوجوانان دلایل و انگیزه‌های کافی برای شروع خلبانی ربات‌های غول پیکر می‌دهم امّا با گذشت سریال آن‌ها را مدام دچار فروپاشی‌های روانی، از بین رفتن یا تکامل انگیزه‌هایشان می‌سازم و به این ترتیب این سوپ روانشناسانه که برخی اوقات شاید حوصله‌سر بر شود را به تماشاگر عرضه میکنم! و این اولین باری است که با این مساله در فکر قهرمانان داستان‌های این‌چنینی می‌شویم: چه می‌شود اگر صرفاً نجات دنیا و بشریت انگیزه‌ی کافی نباشد؟ چه می‌شود اگر قهرمان جهان، افسرده باشد؟ انسان موجود ضعیفیست، نه ضعف فیزیکی، که ربات‌های عظیم آن را جبران می‌کنند، بلکه ضعف روحی، ضعف انگیزشی. 
 
در قسمت 24 از سریال داستان علمی تخیلی‌ای که خلاصه‌اش را برایتان نوشتم تمام می‌شود! آنو با آن همه ایده‌های بلندپروازانه در دست، عارف مسلکانه، ذره‌ای دلباخته‌ی کار خود، و آنچه خلق کرده است، نیست! در چیزی حدود بیست دقیقه، فرشته‌ی شانزدهم معرفی می‌شود، موومان چهارم از سمفونی 9 بتهوون پخش می‌شود، جنگ پایانی و فرشته‌ی شانزدهم(آخرین فرشته) درست پیش از آن که بتواند جهان را نابود کند، توسط شینجی ایکاری، شخصیت اصلی داستان ما نابود می‌شود. 
همین! امّا عجله‌ی آنو در چیست؟ مگر هنوز دو قسمت دیگر نمانده است؟ مگر فکر کرده‌اید نمی‌توانسته مثل هر فیلم هالیوودی‌ای آخر فیلم را اختصاص دهد به گره گشایی‌های عظیم، موفقیت‌های دلچسب و موسیقی‌های حماسی و غیره و غیره که تماشاچی‌ها دل‌سیر از اونگلین با آن خداحافظی کنند؟ مسلماً می‌توانسته، اما باز بلند پروازی می‌کند و دو قسمت آخر را اختصاص می‌دهد به سیر  در عالم مجرد ذهن شینجی ایکاری، حرف‌های فلسفی و روانشناسانه‌ی بسیار عجیب و جذابی(جذاب نه از نظر همه) را در قالب عجیب‌ترین تصاویر، به خوردمان می‌دهد و سعی می‌کند از مشکلات روانی او گره‌گشایی کند! در پایان، شینجی ایکاری بر مشکلات فکری‌اش غلبه می‌کند، و همه(تصویر ذهنی شینجی از همه) او را تشویق می‌کنند و او نیز با لبخند از آن‌ها تشکر می‌کند و پایان! اگر کسی نداند گمان می‌کند، نیان جنسیس اونگلین داستان غلبه‌ی یک پسربچه‌ی یتیم/بدسرپرست، بر بیماری  افسردگی است! غیر از این است؟ پس آن فرشته‌ها و سرنوشت بشریت و پروژه‌ی هیومن اینسترومنتالیتی و ریورس اوولوشون و لنس آو لانجینوس(این‌ها همه اصطلاحات موجود در انیمه است) چه می‌شوند؟ خب! جواب ساده است. از دید شینجی ایکاری که همان دیدیست که ما از دریچه‌ی آن به جهان نگاه می‌کنیم، نبرد با مشکلات روانی خود، بسیار مهم‌تر و بغرنج‌تر از جنگیدن با فرشته‌ها بوده است! پس پر واضح است که کشتن فرشته‌ی شانزدهم که فرشته‌ی نهاییست فقط نیم اپیزود طول می‌کشد، امّا حل مشکلات درونی شینجی 2 اپیزود(آن هم دو اپیزود پایانی! دو اپیزودی که می‌شود خاطره‌ی پایانی بینندگان از انیمه! دو اپیزودی که انتظارات کاملاً متفاوتی از آن‌ها می‌رفت!)
 
ها؟
(این یک کانسپت آرت نیست! این واقعاً یک نما از فیلمه!)
 
در مورد اند آو اونگلین بهتر است چیز زیادی ننویسم! من درست آن‌را نفهمیده‌ام! برخورد سوم رخ‌ می‌دهد، بشریت نابود می‌شود، ری آنایامی با یکی شدن با لیلیث و آدام تبدیل به خدا(!) می‌شود و تصمیم می‌گیرد تا جهانی را بر اساس سلیقه‌ی شینجی بسازد. شینجی هم همان جهان سرخ رنگی که در وال‌پیپیرهای اند آو اونگلین می‌بینید را ترجیح می‌دهد تا در آن با آسوکا ، آدم و حوا-وارانه تا ابدیت زندگی کند!("ابدیت"َش رو از خودم در آوردم!) همانطور که می‌بینید هیچ نفهمیده‌ام، امیدی هم به فهمیدن ندارم، شاید شما هم این را حس کرده باشید که نفهمیدن بسیار لذت‌بخش تر از فهمیدن است، البته آنگاه که از وجود یک جواب قابل فهم، اطمینان داریم. این چیزیست که اونگلین را خاص می‌کند، وجود یک فکر عمیق پشت اثر و در عین حال خودداری نویسنده از ارائه دادن آن به زبان آدمی‌زاد.
خلاصه این که لطفاً این انیمه را نبینید.